کد مطلب:330122 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:337

بخش هفتم
بخش هفتم

اوضاع كواكب

عبد الملك بن اعین، برادر زرارة بن اعین، با آنكه از راویان حدیث بود، به نجوم احكامی و تأثیر اوضاع كواكب اعتقاد راسخ داشت. كتابهای زیادی در این باب جمع كرده بود و به آنها مراجعه می كرد. هر تصمیمی كه می خواست بگیرد و هر كاری كه می خواست بكند، اول به سراغ كتابهای نجومی می رفت و به محاسبه می پرداخت تا ببیند اوضاع كواكب چه حكم می كند.

تدریجا این كار برایش عادت شده و نوعی وسواس در او ایجاد كرده بود به طوری كه در همه كارها به نجوم مراجعه می كرد. حس كرد كه این كار امور زندگی او را فلج كرده است و روز به روز بر وسواسش افزوده می شود و اگر این وضع ادامه پیدا كند و به سعد و نحس روزها و ساعتها و طالع نیك و بد و امثال اینها ترتیب اثر بدهد، نظم زندگی اش به كلی بهم می خورد. از طرفی هم در خود توانایی مخالفت و بی اعتنایی نمی دید و همیشه به احوال مردمی كه بی اعتنا به این امور دنبال كار خود می روند و به خدا توكل می كنند و هیچ درباره این چیزها فكر نمی كنند رشك می برد.

این مرد روزی حال خود را با امام صادق در میان گذاشت. عرض كرد:

«من به این علم مبتلا شده ام و دست و پایم بسته شده و نمی دانم از آن دست بردارم.»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 389

امام صادق با تعجب از او پرسید:

«تو به این چیزها معتقدی و عمل می كنی؟!».

- بلی یا ابن رسول اللَّه!.

- من به تو فرمان می دهم: برو تمام آن كتابها را آتش بزن.

فرمان امام به قلبش نیرو بخشید، رفت و تمام آنها را آتش زد و خود را راحت كرد «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 390

ستاره شناس

امیرالمؤمنین علی علیه السلام و سپاهیانش، سوار بر اسبها، آهنگ حركت به سوی نهروان داشتند. ناگهان یكی از سران اصحاب رسید و مردی را همراه خود آورد و گفت: «یا امیرالمؤمنین این مرد «ستاره شناس» است و مطلبی دارد، می خواهد به عرض شما برساند.».

ستاره شناس: «یا امیرالمؤمنین در این ساعت حركت نكنید، اندكی تأمل كنید، بگذارید اقلا دو سه ساعت از روز بگذرد، آنگاه حركت كنید.».

«چرا؟».

- چون اوضاع كواكب دلالت می كند كه هر كه در این ساعت حركت كند از دشمن شكست خواهد خورد و زیان سختی بر او و یارانش وارد خواهد شد، ولی اگر در آن ساعتی كه من می گویم حركت كنید، ظفر خواهید یافت و به مقصود خواهید رسید.».

- این اسب من آبستن است، آیا می توانی بگویی كره اش نر است یا ماده؟.

- اگر بنشینم حساب كنم می توانم.

- دروغ می گویی، نمی توانی، قرآن می گوید: هیچ كس جز خدا از نهان آگاه نیست. آن خداست كه می داند چه در رحم آفریده است.

محمد، رسول خدا، چنین ادعایی كه تو می كنی نكرد. آیا تو ادعا داری كه بر همه

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 391

جریانهای عالم آگاهی و می فهمی در چه ساعت خیر و در چه ساعت شر می رسد.

پس اگر كسی به تو با این علم كامل و اطلاع جامع اعتماد كند به خدا نیازی ندارد.

بعد به مردم خطاب فرمود: «مبادا دنبال این چیزها بروید، اینها منجر به كهانت و ادعای غیبگویی می شود. كاهن همردیف ساحر است و ساحر همردیف كافر و كافر در آتش است.».

آنگاه رو به آسمان كرد و چند جمله دعا مبنی بر توكل و اعتماد به خدای متعال خواند.

سپس رو كرد به ستاره شناس و فرمود:

«ما مخصوصا برخلاف دستور تو عمل می كنیم و بدون درنگ همین الآن حركت می كنیم.».

فورا فرمان حركت داد و به طرف دشمن پیش رفت. در كمتر جهادی به قدر آن جهاد، پیروزی و موفقیت نصیب علی علیه السلام شده بود «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 392

گره گشایی

صفوان در محضر امام صادق نشسته بود. ناگهان مردی از اهل مكه وارد مجلس شد و گرفتاریی كه برایش پیش آمده بود شرح داد. معلوم شد موضوع كرایه ای در كار است و كار به اشكال و بن بست كشیده است. امام به صفوان دستور داد:

«فورا حركت كن و برادر ایمانی خودت را در كارش مدد كن.».

صفوان حركت كرد و رفت و پس از توفیق در اصلاح كار و حل اشكال مراجعت كرد. امام سؤال كرد: «چطور شد؟».

- خداوند اصلاح كرد.

- بدان كه همین كار به ظاهر كوچك كه حاجتی از كسی برآوردی و وقت كمی از تو گرفت، از هفت شوط طواف دور كعبه محبوبتر و فاضلتر است.

بعد امام صادق به گفته خود چنین ادامه داد:

«مردی گرفتاری داشت و آمد حضور امام حسن و از آن حضرت استمداد كرد.

امام حسن بلافاصله كفشها را پوشیده و راه افتاد. در بین راه به حسین بن علی رسیدند درحالی كه مشغول نماز بود. امام حسن به آن مرد گفت:

«تو چطور از حسین غفلت كردی و پیش او نرفتی؟» گفت:

«من اول خواستم پیش او بروم و از او در كارم كمك بخواهم، ولی چون گفتند

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 393

ایشان اعتكاف كرده اند و معذورند، خدمتشان نرفتم.».

امام حسن فرمود: «اما اگر توفیقِ برآوردن حاجتِ تو برایش دست داده بود، از یك ماه اعتكاف برایش بهتر بود.» «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 394

كدامیك عابدترند؟

یكی از اصحاب امام صادق- كه طبق معمول همیشه در محضر درس آن حضرت شركت می كرد و در مجالس رفقا حاضر می شد و با آنها رفت و آمد می كرد- مدتی بود كه دیده نمی شد. یك روز امام صادق از اصحاب و دوستانش پرسید:

«راستی فلانی كجاست كه مدتی است دیده نمی شود؟».

- یا ابن رسول اللَّه اخیراً خیلی تنگدست و فقیر شده.

- پس چه می كند؟.

- هیچ، در خانه نشسته و یكسره به عبادت پرداخته است.

- پس زندگی اش از كجا اداره می شود؟.

- یكی از دوستانش عهده دار مخارج زندگی او شده.

- به خدا قسم این دوستش به درجاتی از او عابدتر است «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 395

اسكندر و دیوژن

همینكه اسكندر، پادشاه مقدونی، به عنوان فرمانده و پیشوای كل یونان در لشكركشی به ایران انتخاب شد، از همه طبقات برای تبریك نزد او می آمدند. اما دیوگنس (دیوژن)، حكیم معروف یونانی، كه در كورینت به سر می برد كمترین توجهی به او نكرد. اسكندر شخصا به دیدار او رفت. دیوژن كه از حكمای كلبی یونان بود (شعار این دسته قناعت و استغناء و آزادمنشی و قطع طمع بود) در برابر آفتاب دراز كشیده بود. چون حس كرد جمع فراوانی به طرف او می آیند، كمی برخاست و چشمان خود را به اسكندر كه با جلال و شكوه پیش می آمد خیره كرد، اما هیچ فرقی میان اسكندر و یك مرد عادی كه به سراغ او می آمد نگذاشت و شعار استغناء و بی اعتنایی را حفظ كرد. اسكندر به او سلام كرد، سپس گفت: «اگر از من تقاضایی داری بگو.» دیوژن گفت: «یك تقاضا بیشتر ندارم. من از آفتاب استفاده می كردم، تو اكنون جلو آفتاب را گرفته ای، كمی آن طرف تر بایست!».

این سخن در نظر همراهان اسكندر خیلی حقیر و ابلهانه آمد. با خود گفتند عجب مرد ابلهی است كه از چنین فرصتی استفاده نمی كند. اما اسكندر كه خود را در برابر مناعت طبع و استغناء نفس دیوژن حقیر دید، سخت در اندیشه فرو رفت. پس از آنكه به راه افتاد، به همراهان خود كه فیلسوف را ریشخند می كردند گفت: «به راستی اگر

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 396

اسكندر نبودم دلم می خواست دیوژن باشم.» «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 397

شاه و حكیم

ناصرالدین شاه در سفر خراسان به هر شهری كه وارد می شد، طبق معمول، تمام طبقات به استقبال و دیدنش می رفتند، موقع حركت از آن شهر نیز او را مشایعت می كردند. تا اینكه وارد سبزوار شد. در سبزوار نیز عموم طبقات از او استقبال و دیدن كردند. تنها كسی كه به بهانه انزوا و گوشه نشینی از استقبال و دیدن امتناع كرد حكیم و فیلسوف و عارف معروف، حاج ملاهادی سبزواری بود. از قضا تنها شخصیتی كه شاه در نظر گرفته بود در طول راه مسافرت خراسان او را از نزدیك ببیند، همین مرد بود كه تدریجا شهرت عمومی در همه ایران پیدا كرده بود و از اطراف كشور طلاب به محضرش شتافته بودند و حوزه علمیه عظیمی در سبزوار تشكیل یافته بود.

شاه كه از آنهمه استقبالها و دیدنها و كرنشها و تملقها خسته شده بود، تصمیم گرفت خودش به دیدن حكیم برود.

به شاه گفتند: «حكیم شاه و وزیر نمی شناسد.» شاه گفت: «ولی شاه حكیم را می شناسد.» جریان را به حكیم اطلاع دادند. تعین وقت شد و یك روز در حدود ظهر شاه فقط به اتفاق یك نفر پیشخدمت به خانه حكیم رفت. خانه ای بود محقر با اسباب و لوازمی بسیار ساده. شاه ضمن صحبتها گفت: «هر نعمتی شكری دارد. شكر نعمت علم تدریس و ارشاد است، شكر نعمت مال اعانت و دستگیری است، شكر نعمت

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 398

سلطنت هم البته انجام حوائج است، لهذا من میل دارم شما از من چیزی بخواهید تا توفیق انجام آن را پیدا كنم.».

- من حاجتی ندارم، چیزی هم نمی خواهم.

- شنیده ام شما یك زمین زراعتی دارید، اجازه بدهید دستور دهم آن زمین از مالیات معاف باشد.

- دفتر مالیات دولت مضبوط است كه از هر شهری چقدر وصول شود. اساس آن با تغییرات جزئی بهم نمی خورد. اگر در این شهر از من مالیات نگیرند همان مبلغ را از دیگران زیادتر خواهند گرفت، تا مجموعی كه از سبزوار باید وصول شود تكمیل گردد. شاه راضی نشوند كه تخفیف دادن به من یا معاف شدن من از مالیات، سبب تحمیلی بر یتیمان و بیوه زنان گردد. بعلاوه دولت كه وظیفه دارد حافظ جان و مال مردم باشد، هزینه هم دارد و باید تأمین شود. ما با رضا و رغبت، خودمان این مالیات را می دهیم.

شاه گفت: «میل دارم امروز در خدمت شما غذا صرف كنم و و از همان غذای هر روز شما بخورم، دستور بفرمایید ناهار شما را بیاورند.».

حكیم بدون آنكه از جا حركت كند فریاد كرد: «غذای مرا بیاورید.» فورا آوردند، طبقی چوبین كه بر روی آن چند قرص نان و چند قاشق و یك ظرف دوغ و مقداری نمك دیده می شد جلو شاه و حكیم گذاشتند. حكیم به شاه گفت: «بخور كه نان حلال است، زراعت و جفت كاری آن دسترنج خودم است.» شاه یك قاشق خورد اما دید به چنین غذایی عادت ندارد و از نظر او قابل خوردن نیست. از حكیم اجازه خواست كه مقداری از آن نانها را به دستمال ببندد و تیمّناً و تبرّكاً همراه خود ببرد. پس از چند لحظه شاه با یك دنیا بهت و حیرت خانه حكیم را ترك كرد «1»